سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارنی باید تاکه رنگین کمانی برآید

هیچ موجودی به اندازه ی انسان ، نیازمند به ساخته شدن نیست

و هیچ موجودی به اندازه ی انسان قابل ساخته شدن نیست و

هیچ موجودی به اندازه ی انسان ، ارزش ساخته شده اش با ساخته

نشده اش این قدر تفاوت ندارد .گل تقدیم شما


نوشته شده در دوشنبه 92/10/9ساعت 3:3 عصر توسط عاطفه نظرات ( ) | |

ای سردار لشکر خوبی ها...

ای صبورترین مرد عالم ...

ای منجی عالم ...

بیا...

بیاو شادمان کن نگاه منتطران بی قرار مریدان را ...

بیاو مرحم باش درد دردمندان را .

ای گیتی فروز بیا و مارا از ظلمت ها نجات بده .

بیا و لبخندی باش بر لبان عاشقانی که یک عمر ذکر الهم عجل ولیک الفرج زینت دهنده ی لبانشان است.

ای والا ترین والاها بیا ...

باشد که این جمعه بیایی.


نوشته شده در شنبه 91/11/7ساعت 9:42 عصر توسط عاطفه نظرات ( ) | |


باران که می بارد، عطر شوق در فضا می پیچد...
باران که می بارد، زندگی رنگ می گیرد...
از هفت رنگ رنگین کمان رنگ می گیرد...
باران که می بارد، دریای زلالِ آبی عمق می گیرد.

پی نوشت: خدا جون! بارون نشونه رحمت و مهربونیته...خیلـــــــــــی دوستش دارم. و شکرت


نوشته شده در جمعه 91/10/1ساعت 4:18 عصر توسط عاطفه نظرات ( ) | |

 

به درگاه تو که می رسم...

هزااااار تکه می شوم در آینه آینه ی حریمت...

دلم از کوچکی خودش مضطر می شود در این بی کرانه ی عظیم...

اما خوش است که زیر سقف تو ؛ به توان هـــــزار رسیده است...

تا تو مثل همیشه آسان، بزرگی کنی...

به اینجا که می رسم ... با چشمان بسته ، بدون وضو ، مُحرم می شوم....

به اینجا که می رسم ... از آسمان ، طواف کردنش آسان است...

(فقط کافی ست از ورودی حر عاملی وارد شوی و ) زیر سقف آینه کاری اش؛

بشــــکنی....

هـــــــــزار تکه شوی... هزار تکه....

حتی بدون وضو!

به اینجا که برسی... سکوتت را می خواند ... اینجا به اجابت نزدیک تر است... دریاب...

به اینجا که برسیم... خریدار خواهیم داشت... دریاب.


           آبی تر از نور دوستت دارم


نوشته شده در جمعه 91/10/1ساعت 3:1 عصر توسط عاطفه نظرات ( ) | |


امشب اومدم که با تو باشم، با خودِ خود تو... باهات خوش باشم.
امشب آرزویی به دلم نیست ، که بهت بگم؛
امشب حتی اجابت دلهای متوسل رو هم نمی خوام؛
امشب نیومدم که بگم ، گله دارم از پلیدی روزگار...
امشب می خوام مثل ریحان باشم ، مث وقتایی که از صندلی میره روی میز
و به زحمت دستاشو میرسونه دورگردن باباش و می بوسدش!
می خوام که به تو نزدیک شم...
منم امشب سعی می کنم بیام بالا!
بالا...آنقـــــــــــدر که به تو نزدیک شم...
تو خیلی بالایی خدا!
میشه کمکم باشی تا دستام دور گردنت برسه؟
میشه امشب مال من شی؟


نوشته شده در جمعه 91/10/1ساعت 3:0 عصر توسط عاطفه نظرات ( ) | |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت